این که در 25 سالگی از کل زندگیم خسته باشم و نا امید و افسرده بدترین تجربه ی زندگیم بود!این که دلیلی برای دم و بازدمم نمیدیدم!آدمیست دیگر!دوست داشتم کسی باشه تا پای حرف هاش بشینم تا پای حرف هام بشینه!که درک متقابل از هم داشته باشیم که این سال های قبل از 30 سالگی رو حروم نکرده باشم ,پیدا کردن همچین آدمی سخت تر از اون چیزی که فکر میکردم به نظر میرسه!من دنبال کسی بودم تا تقسیم کنم تمام زندگیم رو باهاش ولی هیچوقت نبود!و این بیشتر باعث میشد که از زندگی ملال آورم خسته باشم!اما مدتیه که دارم تلاش میکنم که خودم دست خودم رو بگیرم و از زندگی لذت ببرم!و تا حدودی هم موفق بودم!
آقای واو 80 درصد ایده آل های زندگی من رو در خودش داره!حتی با شناخت کمی که ازش دارم, با شناخت کم؟هنوز ندیده امش؟ ای بابا!این ها همه ساختهی ذهن و دل یه دختر تنهاست!تنهایی باعث میشه از آدم های نا مناسب برای خودمون بت درست کنیم, یک بت زیبا!و در نهایت وقتی تمام معادلات اشتباه از آب در میاد شوکه میشیم!من سابقه ی ساخت یک بت به نهایت زیبارو در کارنامه ام دارم که 9 سال تلاش کردم که قبول نکنم واقعی نیست! و حالا اما اگه یه آدم درست هم پیدا بشه فکر میکنم اشتباه ذهن خطاکاره منه!
جواب آزمایش هام اومده!مرز پیری دایابتیک رو رد کردم و امروز روز پنجمی هست که سالم میخورم و ورزش میکنم!
دیروز یه ایونت از طرف فیس بوک رفتم برای ویمن این آپس!به شدت خوب بودن همه!
درباره این سایت