محل تبلیغات شما



خوب خیلی وقته که ننوشتم. چند روزیه که فکر میکنم شاید اگر کوتاه راجع به حس و حال این روزهای لعنتیم بنویسم حالم کمی بهتر بشه. عکسی از جای مورد علاقه اش که یک بار با هم رفته بودیم استوری کردم, نشون میده که سین نکرده اما نمیدونم که آیا واقعا سین نکرده یا چی! دقیقا بعد از اون من رو آنفالو کرد! نمیدونم که چرا؟ از من متنفر بود؟ از من خوشش میومد بعد متنفر شد؟ اصلا یکهو چی شد؟ آقای عین اولین آدمی هست که من رو توی این شرایط قرار داد. کاش حرف هاشو میزد! کاش حالا اما یک جورهایی فکر میکنم ضربه آخر را زده. با این کار دیگه هیچ راهی برای یواشکی جلب توجه کردنش یا غیر مستقیم به اشتراک گذاشتن احساساتم نگذاشته. شاید دوستم داشتی بعد دوستم نداشتی بعد دوباره کمی دوستم داشتی بعد یکهو تصمیم گرفتی که کم کم نباشم و میدونم یک روزی کاملا حذفم خواهی کرد. دلم برای احساساتی که برایت داشتم میسوزد, حیف این همه دوست داشتن هایم نیست؟ هی با خودم میگم شاید هیچوقت نباید محل زندگیم رو میدیدی و شاید اگر نمیدیدی الان باز هم بودی! بعد به خودم میگم مگه اینها معیار دوست داشتن هستن؟ مگه این چیزها روی علاقه ی آدم باید تاثیر بگذاره؟ اصلا به نظرم تو من رو هیچوقت دوست نداشتی. تو یک آدم مودی بودی. تو رو حتی نمیتونم ذره ای با آقای میم مقایسه کنم. آدم ها برای رابطه و علاقه شون تلاش میکنند,وقت میگذراند, تو اما چکار کردی؟ دوست هام میگن هنوز نمیدونن من از چیه تو خوشم اومده. شاید راست میگن.
من از بعد از بی محلی کردن های تو دیگه خودم رو دوست نداشتم. خیلی با خودم بد کردم. مراقب خودم نبودم و کاری برای خودم نکردم, شبیه دشمنی به جون خودم افتادم. تلاشی برای موفقیتم نکردم. تلاشی برای سلامتی خودم نکردم. الان تقریبا وزنم به 100 کیلو رسیده(96.3).
میخوام یکم روی دوست داشتن خودم کار بکنم. وزنم رو کم بکنم. کارم رو عوض بکنم و خونه بخرم(چیزی که همیشه فکر میکردم باعث از بین رفتن دوستیمون شد. واقعا برات متاسفم اگه این دلیلش بوده). ورزش بکنم. در دنیای واقعی یا مجازی آدم مناسبی برای بودن در رابطه برای خودم پیدا بکنم.
خلاصه که من تورو خیلی کش دادم. ناراحتم که اینکار رو با خودم کردم. باید یاد بگیرم که سریعتر فراموش بکنم رابطه های الکی رو, زودتر نتیجه بگیرم که یک رابطه ای کار نمیکنه برام و از رابطه بکشم بیرون.

امیدوارم بعدها اگر دوباره منو دیدی, پشیمون نشی! :)
خداحافظ :)
 


امروز به این فکر کردم که شاید تو فقط باید یه تجربه میبودی در زندگی من و نه چیزی بیشتر. شاید به زمان بیشتری نیاز دارم که کامل این واقعیت رو بپذیرم آره تو فقط یه تجربه بودی برای من.

عشق همونقدر که میتونه حالمون رو خوب کنه همونقدر هم میتونه درد آور باشه و اذیتمون کنه. من بعد از تو اذیت شدم حالت های اقسردگی و انزوا گرفتم 


دیر قهمیدم که دوستت دارم, شاید هم بی تجربگی کردم برای دوست داشتنت و بروز احساساتم, حال دلم با تو خوب بود, خود واقعیم بودم, کاش از دست نمیدادمت و فقط یک تجربه نبودی.

 


دندونی که درد میکنه رو باید کشید؟اگه باید کشید چرا من ترجیح دادم دردش رو سال ها تحمل کنم ولی نگهش دارم؟

ولی دیگه کافیه, منم میخوام مثل بقیه بدون درد زنگی کنم:)

I never want to see you unhappy
I thought you'd want the same for me

Goodbye, my almost lover
Goodbye, my hopeless dream

So long, my luckless romance

.

So now you're gone and I'm haunted
And I bet you are just fine
Did I make it that easy
To walk right in and out of my life? 


این روزها کمی آروم تر شدم ولی نمیشه گفت فراموش کرده ام اتفاقاتی رو که بر من گذشتند, شاید هیچوقت فراموش نشن! زمان برای این یکی درمان مناسبی نخواهد بود!با کوچکترین اتفاق یا چیزی که من رو به یاد اون اتفاق می اندازه مو به تنم سیخ میشه و سیر اتفاقات بد از ذهنم عبور میکنه! مو هام رو توی آینه نگاه میکنم و از دیدن موهای سفیدی که توی قسمت راست سرم خودنمایی میکنن حس خوبی بهم نمیدن!آدمی اشتباهات زیادی توی زندگیش میکنه و معتقدم که باید پای تمام اشتباهاتش بمونه!در واقع خودکرده را تدبیر نیست!اما هیچوقت فکر نمیکردم یه اتفاق بتونه انقدر زندگیم رو تحت تاثیر بد قرار بده!همیشه پشیمون هستم از کاری که کردم و میگم آخه چرا انجام دادم و اصلا چرا باید برای من اتفاق می افتاد؟امیدوارم که باقی زندگیم خوب بگذره!

این که در 25 سالگی از کل زندگیم خسته باشم و نا امید و افسرده بدترین تجربه ی زندگیم بود!این که دلیلی برای دم و بازدمم نمیدیدم!آدمیست دیگر!دوست داشتم کسی باشه تا پای حرف هاش بشینم تا پای حرف هام بشینه!که درک متقابل از هم داشته باشیم که این سال های قبل از 30 سالگی رو حروم نکرده باشم ,پیدا کردن همچین آدمی سخت تر از اون چیزی که فکر میکردم به نظر میرسه!من دنبال کسی بودم تا تقسیم کنم تمام زندگیم رو  باهاش ولی هیچوقت نبود!و این بیشتر باعث میشد که از زندگی ملال آورم خسته باشم!اما مدتیه که دارم تلاش میکنم که خودم دست خودم رو بگیرم و از زندگی لذت ببرم!و تا حدودی هم موفق بودم!
آقای واو 80 درصد ایده آل های زندگی من رو در خودش داره!حتی با شناخت کمی که ازش دارم, با شناخت کم؟هنوز ندیده امش؟ ای بابا!این ها همه ساختهی ذهن و دل یه دختر تنهاست!تنهایی باعث میشه از آدم های نا مناسب برای خودمون بت درست کنیم, یک بت زیبا!و در نهایت وقتی تمام معادلات اشتباه از آب در میاد شوکه میشیم!من سابقه ی ساخت یک بت به نهایت زیبارو در کارنامه ام دارم که 9 سال تلاش کردم که قبول نکنم واقعی نیست! و حالا اما اگه یه آدم درست هم پیدا بشه فکر میکنم اشتباه ذهن خطاکاره منه!

جواب آزمایش هام اومده!مرز پیری دایابتیک رو رد کردم و امروز روز پنجمی هست که سالم میخورم و ورزش میکنم!

دیروز یه ایونت از طرف فیس بوک رفتم برای ویمن این آپس!به شدت خوب بودن همه! 


یه اتفاقایی هیچ وقت از زندگیت پاک نمیشن,اتفاقاتی که شاید بعد از اون زمین گیر میشی,آینده بی معنی میشه,ولی مهم اینه که پاشی,یه اتفاق بزرگ رو رقم بزنی برای خودت,طوری که گذشته فراموش بشه.

مسیره سختی خواهد بود قطعا,ولی شدنی!

من میتونم:)


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود رایگان آهنگ